۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش!



چه فکر می‌کنی؟
که بادبان شکسته
زورق به گل نشسته‌ای است زندگی؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده راه بسته‌ای است زندگی؟

چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود دره‌های آب غرق شد

هوا بد است
تو با کدام باد می‌روی؟
چه ابر تیره‌ای گرفته سینه‌ی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی‌شود

تو از هزاره‌های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست
در این درشتناک دیولاخ
ز هر طرف طنین گامهای رهگشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه‌ی وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه‌های توست

چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند

نگاه کن
هنوز آن بلند دور
آن سپیده، آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی...
" هوشنگ ابتهاج"

۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

شعری زیبا از شیخ بهایی...



همه شب،نماز خواندن،همه روز،روزه رفتن
همه ساله از پی حج،سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به کعبه،سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک،به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد،همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی،همه احتراز کردن
به حضور قلب،ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار، ز کارساز کردن
پی طاعت الهی،به زمین،جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها، سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت،به خلوص،راه رفتن
ز مبادی حقیقت،گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی ناامیدی،در بسته باز کردن
"شیخ بهایی"