۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

چشمه ی نور


هرچند که در کوی تو، مسکین و فقیریم
رخشنده و بخشنده، چو خورشید منیریم
خاریم و طربناک تر از باد بهاریم
خاکیم و دلاویزتر از بوی عبیریم
از ساغر خونین شفق، باده ننوشیم
وز سفره ی رنگین فلک، لقمه نگیریم
بر خاطر ما، گَردِ ملالی ننشیند
آئینه ی صبحیم و غباری نپذیریم
ما چشمه ی نوریم، بتابیم و بخندیم
ما زنده ی عشقیم، نمردیم و نمیریم
هم صحبت ما باش، که چون اشک سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم
از شوق تو، بی تاب تر از باد صبائیم
بی روی تو، خاموش تر از مرغ اسیریم
آن کیست که مدهوش غزل های «رهی» نیست؟
جز حاسد مسکین که بر او خرده نگیریم

اسفند ماه 1339
رهی معیری

هیچ نظری موجود نیست: