۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

طاقت بار فراق، این همه ایامم نیست!!


خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟ 
طاقت بار فراق، این همه ایامم نیست

خالی از ذکر تو عضوی، چه حکایت باشد؟
سر مویی به غلط، در همه اندامم نیست

میل آن دانه خالت، نظری بیش نبود
چون بدیدم، ره بیرون شدن از دامم نیست

شب بر آنم که مگر روز، نخواهد بودن
بامدادت چو بدیدم، خبر شامم نیست

چشم از آن روز که بر کردم و رویت دیدم
به همین دیده سر، دیدن اقوامم نیست

نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم، بهره در اسلامم نیست

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم، خبر از عامم نیست

نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست

به سراپای تو ای دوست که از دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه به دشنامم نیست

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

سعدیا نامتناسب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
سعدی

هیچ نظری موجود نیست: